پشت جلد کتاب آمده است:

قصه زندگی در پیش رو، بسیار مردمی است و بسیار مردم پسند. رومن گاری قصه محله گوت دور را برایمان روایت می کند، محله فقیرنشین و محله خانه های آن چنانی در سطح پایین. اما از دید نویسنده، ما طور دیگری با آن جا آشنا می شویم. دید او از این محله با دید ژان ژنه یا آدامف بسیار متفاوت است. او این دنیای پر از ذلت و خواری و درد و خشونت و تحقیر را با رنگی گل بھی نقش کرده. این دنیا را پذیرفته و دقیقا تفاوت دید او با دید آنها که قبلا تصویرگر این دنیا بوده اند، در همین جاست. پسربچه قصه نه خشونت بچه های خاص آن محله را دارد و نه نرمش آن ها را. او اخلاق خاص خودش را دارد... به هیچ وجه سعی نکردم که نثر بچه را شسته و رفته تحویل خواننده فارسی زبان بدهم، سعی نکرده ام بچه را طبق معمول ادب کنم و حرف های به ظاهر رکیک را به ناسزاهای مؤدبانه مبدل سازم. امانت در ترجمه را بر عفت کلام ساختگی ترجیح داده ام.

لیلی گلستان

زندگی در پیش رو رمانی از رومن گاری است که به صورت اول شخص از زبانی شخصی به نام محمد، پسری ۱۴ سال که یک عرب فرانسوی است، بیان می‌شود.

محمد در زندگی در پیش رو از سه سالگی تا چهارده سالگی خود را تعریف می‌کند و طبیعتا بیشتر صحبت‌هایش پیرامون رزا خانم – کسی از او نگهداری می‌کند – است که از علاقه شدید بین این دو سرچشمه می‌گیرد. با توجه به سن و سال و وضعیت رزا خانم می‌توان از این زاویه کتاب را مرثیه‌ای برای سالخوردگی و عمر در پشت سر تلقی نمود اما برای راوی عمده زندگی در پیش رو است…

رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسِف در ۸ مه ۱۹۱۴ میلادی در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. او در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش با شلیک گلوله‌ای به زندگی خود خاتمه داد.

کتاب خداحافظ گاری کوپر یکی از مشهورترین کتابهای اوست.

 

داستان کتاب زندگی در پیش رو
داستان از زبان محمد که او را – مومو – صدا می‌کنند، روایت می‌شود و درباره‌ی زندگی خودش و افرادی مثل خودش، که در یک ساختمان زندگی می کنند، است. در این ساختمان زنی به نام رزا از آن‌ها مراقبت می‌کند.

رزا زمانی فاحشه بوده و از این کار هزینه‌هاش را تامین می‌کرد ولی با بالا رفتن سنش این کار را کنار گذاشته و از بچه‌هایی که ناخواسته از مادرانی فاحشه به دنیا می‌آمدند مراقبت می‌کند. مادران این بچه‌ها با پرداخت مبلغی به رزا بچه‌هایشان را تحویل میدادند.

محمد کسی است که هیچ اطلاعی از والدینش ندارد و از اول پیش رزا بزرگ شده است. هر چند مقرری او قطع شده بود ولی رزا از او مراقبت می‌کرد.

با پیش رفتن در داستان به شخصیت رزا که شخصی بسیار مهربان و خوش قلب است می‌رسیم و با افرادی آشنا می‌شویم که کار همه‌ی آن ها حول فاحشه‌ها میچرخد و اصل داستان از جایی شروع می‌شود که رزا بیمار می‌شود و به خاطر وزن بالایش و کهولت سن دیگر نمی‌توان به کارهایش برسد حتی زمین‌گیر هم می‌شود و…

درباره کتاب زندگی در پیش رو
کتاب با زبان بسیار عامیانه و خودمانی نوشته شده است و جمله‌های بسیار جالبی از زبان محمد گفته می‌شود که خواننده را به تعجب وا میدارد. یک نگرش جالب و جدید نسبت به زندگی به زبانی بسیار خودمانی.

محمد پسری باهوش و تیز است که نسبت به مسائل و افراد اطرافش دیدی جالب دارد. برای او تنها شخص مهم زندگیش رزا است و هر کاری برای سلامتی او می‌کند.

رمان زندگی در پیش رو مفاهیم جالبی را دنبال می‌کند و محور اصلی آن درباره‌ی قشری در حاشیه یعنی فاحشه‌ها و افراد مرتبط با آن‌ها است. همچنین کتاب درباره عاقبتی که در انتظار فاحاشه‌ها و افرادی که به وجود می‌آورند است. اینکه چه سرانجامی خواهند داشت.

هر چند کتاب دیدی جالب و جدید به مسئله می‌دهد ولی اصل قضیه تغییری نمی‌کند. افراد تا جایی که مصرف می‌شوند ارزش دارند و بعد دور انداخته می‌شوند و این در مورد افرادی که در این کار هستند شدیدا احساس می‌شود. کتاب زندگی در پیش رو به این دوره از زندگی می‌پردازد و ما می‌بینیم انسان خوب در هر شغل و قالبی خوب است، چه در مقام فاحشه، چه در مقام یک پادو و چه در مقام یک مواد فروش معتاد. ما با همه‌ی آن‌ها در داستان رو‌به‌رو می‌شویم.

در قسمتی از پشت جلد کتاب زندگی در پیش رو آمده است:

او بچه‌یی‌ست که می‌بیند، خوب هم می‌بیند، تیز هم می‌بیند و همه را هم ضبط می‌کند. هم صحبتهایش یک پیرمرد مسلمان عاشق قران و عاشق ویکتور هوگو است و یک زن پیر دردمند. هرچند با بچه‌ها حرف می‌زند و بازی می‌کند، اما با آن ها یکی نمی‌شود. در مجاورت آن‌ها بچه نمی‌شود. او بچه‌یی‌ست ساخته نویسنده. اما بچه‌یی به شدت پذیرفتنی و دوست داشتنی.

 

قسمت‌هایی از متن کتاب زندگی در پیش رو
زندگی می‌تواند زیبا باشد، اما هنوز کسی آن را زیبا ندیده و فعلا باید سعی کنیم که خوب زندگی کنیم.

من وبا را نمی‌شناسم، مرضی بود که تقصیری نداشت. گاهی اوقات دلم می‌خواست از وبا دفاع کنم. چون به هر حال، عیبش به خودش مربوط نمی‌شد و هرگز نخواسته که وبا باشد و همین جوری به این شکل در آمده بود.

چیزی که همیشه برایم عجیب بوده این است که اصولا اشک در برنامه‌ی خلقت پیش بینی شده. یعنی آدم بناست گریه کند. باید پیش بینی شده باشد. واقعاً که هیچ سازنده‌ی محترمی همچه کاری نمی‌کند.

پلیس‌ها قوی‌ترین چیز دنیا هستند. بچه‌یی که پدرش پلیس باشد مثل این است که دو برابر بقیه پدر داشته باشد. 

هیچ‌چیز سفید سفید یا سیاه سیاه نیست و گاهی سفید همان سیاهیست که خودش را جور دیگری نشان می‌دهد و سیاه هم گاهی سفیدی است که سرش کلاه رفته.

توی دنیا آنقدر بی‌توجهی زیاد است که مجبور به انتخاب هستیم. آدم مجبور است بین بی‌توجهی‌های دنیا آن‌هایی را که بیشتر می‌پسندد انتخاب کند.

این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و بر عکس، بی‌گناهان نمی توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگرانِ همه چیز هستند. اگر غیر از این بود بی‌گناه نمی‌شدند.

بستنی‌ام را لیس زدم. دل و دماغی نداشتم و وقتی آدم دل و دماغ ندارد، چیزهای خوب، خوب‌تر به نظر می آیند. اغلب متوجه این قضیه شده ام. وقتی آدم دلش می‌خواهد بمیرد، شکلات از مواقع دیگر خوشمزه‌تر می‌شود.

 




The Life Before Us

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب