پشت جلد کتاب آمده است:

در تمام این سالهای شکننده

مرا اتفاقی پیر و مملو از عذاب وجدان کرد

که هرگز رخ نداد و تنها در خاطرم شکل گرفته بود!

از آن روز تا لحظه ای به نام اکنون

من رنج را احساس نکرده ام

بلکه با آن زیسته ام.

در آن لحظه شوم، او تنها نگاهم کرد

و انگار تمامی ذهن و نیاز مرا خوانده بود

سکوت کرد و با هیچ نگفتن

آبرویم را خرید ولی بدون کلمه ای بر زبان

تا آخرین روز این ننگ را بر پیشانی ام نشاند .

اکنون این منم پیر و فرتوت شده از عذاب وجدان

و رها کرده زندگی بدون تقلا برای ماندن

و شاید خسته از نبردی جان فرسا

این پایان راهی ست که کسی چون من

با ندانستن بها و ارزش های زندگی اش

باید در انتظارش باشد

اما اگر فرصتی دوباره دست می داد می گفتم :

بامن باش همیشه، بمان و جانم باش!

 



کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب