پشت جلد کتاب آمده است:

فقط یک فکر داشتم: زودتر با قسمت پارتیزانی لوانت ارتباط یابم و از شهرها و دهات محرمانه و ناشناس عبور کنم و زودتر به کوه برسم. به سنگها و کشتزارها می نگریستم، هوا را استنشاق و احساس می کردم. تمام آنها مألوف، خودمانی و گرامی است در تمام طول راه دائما تکرار می کردم: «من در اسپانیا هستم» و نمی توانستم باور کنم. در آنجا، در آن سکوت کامل، در میان کوههای پربرف و درختهای عریان، مسرت خارق العاده ای احساس کردم که چیزی بیش از مسرت روحی بود و می توان گفت به جسمم هم سرایت کرده بود؛ زیرا پی برده بودم که با هموطنان خود، در میان مردمی خودمانی، در سرزمین خویشم!

 




Partyzanci Lewantu

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب