پشت جلد کتاب آمده است:

کفشدوزک» دی. اچ. لارنس؛ این نابغه دنیای نویسندگی قرن بیستم یک نوول ۹۰ صفحه ای ست که شما را در اعجازش غرق می کند؛ بر خود می لرزید وقتی کتاب را تمام می کنید اما نمی دانید این چه عنصر مرموزی ست که این گونه مو بر اندامتان سیخ کرده است. در همین کتاب است که او ۲۵ سال زودتر یعنی پس از پایان جنگ جهانی اول برآمدن هیولایي هیتلر را پیش بینی می کند و دقتش آنقدر بالاست که شگفت زده می شوی و از خود می پرسی با خواندن این کتاب در دنیای ادبیات قدم زده ای یا در عالم پیشگویی و جادو؟ از همه ی اینها گذشته مگر می شود تا این حد پیشگویانه نوشت اما در عین حال سخت پایبند عاشقانه نگاری هم بود؟ بیخود نیست ویرجینیا ولف دربارهی لارنس گفته است: «احساس می کنی او انعکاس صدای هیچ کسی نیست. ادامه ی راه هیچ سنتی نیست. از گذشته و حال بی خبر است؛ مگر اینکه بر آینده تأثیر بگذاردو آری... این آینده است که لارنس بر آن تأثیر گذاشته و همچنان هم می گذارد؛ آینده ای که حال ماست؛ «حال» ما وقتی «کفشدوزک» می خوانیم و «حال» می کنیم.

گنت به جای خداحافظی گفت:

«آه چشم هات.. مثل جواهرات سنگی هستند

همانطور که از کنت دور می شد، یاد او را از ذهنش بیرون کرد. تنها دلیل تأسفش برای کنت، زندانی بودنش در واینیچهال نفرت انگیز بود. اما لیدی چیزی برایش ننوشت. کنت هم همینطور.

حالا دیگر ذهنش بیشتر متوجه شوهرش بود و هر اتفاقی می توانست به این امر کمک کند.

 




The captain’s doll

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب