پشت جلد کتاب آمده است:

بعضی وقت ها بزرگ شدن یعنی باید با شیاطین درونت روبه رو بشوی.جیمی کانکلن چیز زیادی از این جهان نمی خواهد. او دوست دارد یک بچهی عادی باشد اما نمی تواند. ا مادرش از او می خواهد توانایی عجیبش را مخفی کند. جیمی چیزهایی را می بیند که بقیه نمی بینند. چیزهایی را می شنود که بقیه روحشان هم خبر ندارد. اما واقعا او می تواند این توانایی را مخفی کند؟ وقتی مادرش به دردسر بزرگی می افتد یا مأمور پلیس نیویورک از او می خواهد قاتلی که تهدید به کشتار جمعی مردم کرده دنبال کند، می تواند چشم روی توانایی هایش ببندد؟ می گویند مرده ها قصه نمی گویند. ولی کسی چه میداند، شاید مرده های داستان ما، قصه گوهای خوبی باشند.. 




Later

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب