پشت جلد کتاب آمده است:

مرا در چاه های تاریک از ساحل تمام ممکنها" درست از همان جا سخن می گوید. میل به تماشا در انسان ها، بی رحمی مولود از این میل، چرخ تاریکی که بی وقفه می چرخد، انسان هایی که چرخ آسیاب شان می کند، عشق های نیمه تمام و حکایت های تکه تکه....

از طرف دیگر در طول رمان دو سوال رهایمان نمی کند: واقعا رفتند؟

اگر رفتند، کجا رفتند؟

 

"هر چه آنها پیشتر رفتند، رنگهای دنیا عوض شد، صداهای دنیا، سکوت هایش، سپس شکلهایش، درها، آنان که از درها در رفت و آمد بودند عوض شدند، روزهایش، عزادارانش، عابرانش، درختها، چمنها، برگها عوض شدند، زیبایی ها و زشتیهایش، حتی همراه همه ی اینها و چیزهای دیگر فاصله ها، خلاها، و عطرهایی که در فاصله ها و خلاها میچرخیدند نیز عوض شدند."

 





یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب