پشت جلد کتاب آمده است:

تور بر سینه ی سراب نشست، لرزه بر آبشار نور افتاد پیرمردی سوار بر قایق، باز دریا دلش به شور افتاد

آمد و تور نخ نمایش را باز همخوابه کرد با امواج قهرمان همیشه ی دریا حوریه آخرش به تور افتاد

ماهی سرخ و کوچک دریا، رفت و دیگر کسی ندید او را روزی از روزهای بارانی توی تنگابهی بلور افتاد

او که هر روز با رفیقانش بال در بال موج می رقصید، آه تصنیف موج یادش رفت از رفیقان خویش دور افتادا

شانزده سال بعد از آن قصه با تمام وجود حس کردم من همان ماهی ام که چندی پیش دل به دریا زد و به تور افتاد




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب